سکوت...
سکوت ؛ودیگر هیچ نمی گویم،این بزرگترین اعتراض دل من است به تو...تویی که می پنداشتم تکیه گاهم هستی...اما...میدانی
تو برای ویرانیم آمده بودی، ببین ویران شده ام،چون خرابه ای که از هر سوی آن در شبانگاهان صدای جغدهای شوم،
خبر تنهایی ومردن لحظه به لحظه ی مرا به گوش تو می رسانند!
نظرات شما عزیزان:
لایک